تقدیرمان اینگونه شد،محکومِ جبرِ سرنوشت
هر چه که میلش می شده،قسمت به پیشانی نوشت
حسرت به دلها گشته و در زندگانی مرده ایم
نفرین بر این تقدیرمان با روزگار بد سرشت
جاری در این قسمت شدی بی انتخاب و ناگزیر!
محکومِ زنده ماندنی ،گر خوب وبد،زیبا و زشت!
خونی به دلها گشته و ویرانه کرده روزگار
دست عدالت را چه شد!جان زیر آوارست و خشت
در برزخی جا مانده و،احساسمان آتش گرفت
دنیا جهنم بود و ما،دیگر بریدیم از بهشت
ZibaMatn.IR