گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست
در هر نفست جز نفست، هیچ کسی نیست
آنقدر غریبی که در این شهر دَرندَشت
دنیای تو اندازهٔ کنج قفسی نیست
باید که هوایی به سرت داشته باشی
در قلب زمستانی ات امّا هوسی نیست
تلخ است که راضی شده باشی به دغل ها
شیرین شده باشی و ببینی که کسی نیست
تنهائیت آنقدر بزرگ است که پیشش
خوشبختی ات اندازه حجم عدسی نیست
کبریت بکش روی خودت عاشق سرسخت
فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست!
لعنت به تو که هر نفست مژده درد است
گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست... ارس آرامی
ZibaMatn.IR