این بغض نجابت به دل انگار ندارد
اسبی ست سراسیمه که افسار ندارد
از نالهٔ من بود که دیوار فرو ریخت
چون طاقت سیلاب غم اینبار ندارد
سربازم و تنها شده در حملهٔ دشمن
بی عشق تو دلشورهٔ رگبار ندارد
ویرانه ترین خانهٔ این شهر خرابم
تخریب تو را لشکر تاتار ندارد
در دوزخم و دلخوشِ فردای بهشتم
انگار که این چرخ جهاندار ندارد
هر لحظهٔ دیدار تو شد خاطره درمن
سخت است که هرخاطره تکرار ندارد
بیداری ام از وسوسهٔ مرگ تهی نیست
خوابِ تو به بیداریِ من کار ندارد
هی وقت تلف کرد زبانِ قلمِ من
اشعار غم انگیز خریدار ندارد
زهراسلیم
ZibaMatn.IR