زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.0 امتیاز از 2 رای

چشم هایش را با درد بست.
هنوز هم جای سیگارهای خاموش شده بر پوستش،
سوزشی همانند خنجر های آزین کننده قلبش داشت.
قلبی که اکنون، چیزی جز چند تکه شکسته نبود .
نمی دانست دلش به حال پینه های زخم آلود
و چرکین پایش بسوزد؛
یا باران که یادآور جگرش بود؟
در این وانفسا، به یاد گل های نرگس پژ مرده اش افتاد.
اگر این ها را نمی فروخت؛ چه می کرد؟
جای کبودی های ارغوانی رنگش همچون گل سنگ های پای برادرش، خود نمایی می کردند
اشک نیامده حاصل از سنگی که پایش را درون کفش بدون کف را زخم کرد، پس زد.
درد که درد باشد، تنها نمی آید؛
مورچه صفت است و دوستانش را خبر می کند.
هنوز غم دوری خواهرش و رفتن او، بر دیوار قلبش خط می انداخت.
خواهری که حتی داماد را ندیده بود.
چراغ قرمز شد.
کبوتر بغض، اسیر ماند
و نوا و خواهشش برای خریدن گل ها بیشترش کرد
فحش ها و حرف هایی که می شنید؛
کم نبود
حرف های دیگران طوفانی در قلبش ایجاد کرده بود.
چراغ که سبز شد، کنار خیابان ایستاد.
که عروسکی توجه کودکانه اش را جلب کرد،
کودکی مرده اش،
لبخندی زد.
پشت ویترین ایستاد و به آن نگاه کرد.
دستش را بلند کرد تا شاید بتواند از پشت شیشه، آن را داشته باشد. که صدایی او را از آغوش رویا بیرون کشید:
- دختر جون چی کار میکنی؟!
بیا این طرف شیشه رو کثیف می کنی.
سری تکان داد.
از روی تایید نبود.
فقط سر تکان داد تا شاید دردی که از قلبش،
به افکارش سرایت کرده بود؛
کمی کاهش یابد.
کنار جوی خیابان نشست؛
به گل هایش نگاه می کرد.
مادرش می گفت که هرگاه به گل های نرگس نگاه می کنی، صلوات بفرست برای گل نرگس غایب جهان.
زیر لب صلواتش را زمزمه می کرد
که آن طرف خیابان، چیزی توجهش را جلب کرد:
جوجه گنجشکی که از سرما در خود جمع شده بود.
او را برداشت؛
دست نوازش بر سرش کشید
و با لبخند به او گفت:تو هم مثل منی.
چقدر خوشگل و نازی.
بیا پیش من باش.
از این به بعد تو چوغک منی. دوست و رفیقم=)
سرش را که بلند کرد، مردی را دید زیبارو.
در دستانش، همان عروسک پشت ویترین بود.
لبخندی به دخترک زد.
عروسک را به دختر داد و دستش را گرفت؛
او را در آغوش کشید
و گفت:اون دختر خانوم قشنگی که
برای ما صلوات می فرستاد شمایی پس:)
آرام لب زد: بله
گلهای نرگس را از دخترک گرفت و گوشه ایی گذاشت
عطر یاس کبود و گل های نرگس در فضا پیچید :)
دخترک و گنجشک همراه مرد رفتند.
ولی گمان کنم دخترک جسمش و گل های نرگس را فراموش کرد با خود ببرد=)

-رَزینانوشت🌿
عطر یاس کبود
ZibaMatn.IR

آوای باران ارسال شده توسط
آوای باران


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید
متن های مرتبط رزینا نوشت

انتشار متن در زیبامتن