ساغرم بشکسته ساقی، خم بده تا سر کِشم
مست و لایعقل شوم، دل از دل و دلبر کشم
خم بده تا سر کِشم، پیمانه پاسخگو که نیست
مست کن جان مرا، تا درد را کمتر کشم
خم بده ساقی چرا بامن دلت همراه نیست
موعظه بس کن، مکن آتش بر این منبر کشم
ساقیا می را به اجزای تنم آغشته کن
آنقدر آغشته کن، آغشته کن تا پَر کشم
لطف می کُن ||می|| رسان، خم را بده تا سر کشم
یا که مِنت می روم بر ساقی دیگر کشم
ارس آرامی
ZibaMatn.IR