زمستان را دوست دارم؛
چرا که می توانم در لحظه به لحظه اش ببینم که سعی می کند به بهترین خود تبدیل شود.
و دانه های برف که از قلب یخ زده اسمان فرو می ریزند.
شاید ما اشتباه زندگی را فهمیده ایم.
سرمایی که تا مغز استخوان نفوذ می کند،زیباست.
با اینکه می دانیم بعدش قرار است از سرما بلرزیم، باز هم خودمان را در برف غرق می کنیم.
زندگی به همین سادگی است...
لحظه ای برخلاف میلت و لحظه ای دیگر با میل خودت به استقبالش می روی.
زمستان آنقدر ها هم که به نظر می رسد، سرد و بی احساس نیست.
من می توانم اشک های او را که از تنهایی و سرنوشتش یخ زده را هر سال ببینم.
این فصل معنای بیشتری از یک فصل برای من دارد...
*ساجده میرحسینی *
ZibaMatn.IR