بنویسید
بنویسید دلی تنگ گرفتارش بود
بنویسید سری منگ هوادارش بود
بیش از این حرف ندارم ولی فاش کنید
حرفی از آینه و سنگ سر دارش بود
آفتابی که سحر بوی اجابت می داد
عصر یک جمعه بیرنگ پرستارش بود
بین اشعار بجامانده تصویر و خیال
باز هم با غزل و چنگ سروکارش بود
ته ویرانه متروک ترین شهر سکوت
ناله ی سوز شباهنگ خریدارش بود
بنویسید که آواره ترین شیدا بود
بنویسید که یکرنگ وفادارش بود
بنویسید جهان با همه ی زیبائی
ای بسا حیله و نیرنگ به بازارش بود
ZibaMatn.IR