زخم کهنه
تو همان موی بافته شدهٔ هزارسالهٔ زنی دلباخته هستی که به دستان زمخت یک مرد با نوازش بر مرتع شانه هایش با هر عشوه در هر پیچ زلفش یک یاس امین الدوله می کاشت و عاقبت در آخرین ییلاق چشمان عسلی اش به محاق خاطرات فراموش شده فرو رفت و او را محکوم کرد تا سال ها ادای دختری شاد را دربیاورد
و ننالد از لنگیدن زندگی به سوی خواسته هایش!
تو همان زخم کاری بر سینهٔ زنگار گرفتهٔ آینهٔ راستگو هستی که در آخرین حقیقت دوران کاریش به چروک های خستهٔ صورت من خندید و گفت تو همیشه جوان میمانی!!
تو همان عشق یواشکی پیرزنی هستی که در گوشهٔ سینه اش صندوقچهٔ قلبش را باز می کند و بعد از گذر هزاران سال با دیدن آن گردن آویز زمرد که یادگار از پسرکی در هزارتویی جنگلی مه آلود با شِکفتن بوسه دزدکی بر کنج لبان ترسانش و بستن عهد عشقی عمیق در عطر یاسمن های وحشی که هنوز مرتع دستان چروکیده اش را می نوازد به یاد می آورد،
و نگاه خیره ای که بعد از سال ها هنوز در امتداد نگاهی مانده است...
ارس آرامی
ZibaMatn.IR