من ... یک ... انسان هستم
باور کن گاهی حالش نیست ، ابروهایم را مرتب کنم ، اما .... حال دلم خوب است مثل این عکس!
.
این عکس را وقتی کنار رودخانه بودم گرفتم، قبل از آنکه به همان سنگ لم داده، خوابم ببرد
می دانی چرا عکس نزدیک ترش را پست کردم ؟ چون نزدیک بین دوربین فعال بود و چشم هایم را گرفت ... دیدم چشم هایم پر از نور است ، با تمام آنچه دارم... زیبا شدم
راستش یک حالی کردم وقتی نور را در چهره ام دیدم، گفتم پستش کنم تا روزها بعد یادم بیافتد ، چقدر حالم خوب بوده است
یادم بیافتد بعد هر سختی، آسانیست
یادم بیافتد، داستان این عکس چیست؟!
داستان اینست :
کنار رودخانه نشسته بودم، به همین سنگ بزرگ لم داده بودم که آن سوی رودخانه، درختان جنگل را پوشیده از مه دیدم
چنان زیبا که انگار نقاشی چیره دست ، به نقش کشیده است بوم زیبای روبرویم را !
اما .... یک نقاشی واقعی ! فقط کافی بود به آنسوی رودخانه می رفتم ! تا همه حجم بوم نقاشی، واقعی شود .... همین یک جمله کافی بود برای بغضی که از پسش زبانم گفت : خدایا، چقدر خوبست ، خدا.... تو هستی ، چقدر خلاق و زیباپسند !
خدایا شکرت که تو .... خدایی!!!
این عکس چشم های خیس شده از این داستان است ، این روشنایی در دیدگانم، بازتاب خیسی اشک است
الهی چشم هایتان و دلتان و گوش هایتان به نور الهی ، بینا و شنوا باشد
یاحق
الهه فاخته
ZibaMatn.IR