زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

چشمانت را بستی و رفتی
اما نمی دانستی در پس این رفتن
تو چه غم ها و غصه هایی که بر سر ما خراب نشد
نمی دانستی با رفتنت سیاه شد
تمام نقطه های رنگی درون دنیایمان.
نمی دانستی همان هنگام که چشمانت را بستی
و فروغ نگاهت را از دنیای ما گرفتی،
ما هم در تاریکی محض محو شدیم.
تو نور دنیای ما بودی،
تو امید خشت خشت این کاشانه بودی و
نمی دانستی،
نمی دانستی چه آواری،
چه مصیبتی و چه سرگذشت شومی را با رفتنت به ما تحمیل میکنی


آرزوبیرانوند

قیامت را ندیده ام اما رفتنت قیامتی را در دنیایمان به وجود آورده که هیچ چیز و هیچ کس رنگ و بوی زندگی ندارد.
مدت ها در ایوان خانه مان حتی پرنده ای آواز نمی خواند.
همانند ما و کاشانه مان که ریشه هایمان خشکید،
دیگر هیچ گیاه یا درختی در باغچه مان غنچه نمی دهد.
کاش یک روز بیایی، دستانم را محکم بگیری
و آهسته آهسته مرا از زندان زندگی
نجات دهی.
بی تو من زندانی حبس ابدی هستم با یک عمر
هم صحبتی با کوله بار غم و اندوه.

✿☆✿

زنده باد تاریکی

زنده باد تنهایی
زنده باد احساس ناب پوچی
بگذار خودم را دلخوش کنم. به دارایی ام؛ تاریکی، تنهایی و پوچی
من آن قمارباز پیر طمع کاری بودم که
تو را به دنیا دادم و این سرمایه های جهنمی،تاریکی،
تنهایی و پوچی را در ازایش گرفتم.
حال بگذار دمی دل خوش کنم با همین
تاریکی و تنهایی و پوچی تا آن هنگام که درشکه چی آخرت مرا نیز سوار کند و به منزل ابدی ببرد.
نویسنده:آرزوبیرانوند
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن