شده از دستش بدهی جان بکنی؟
بی مه رویش سر به بیابان بنهی؟
شده همه ذرات وجودت در طلبش باشد؟
از شدت غم اشک به چشم راه ندهی؟
شده حس کنی تیغ تیز تبعید را؟
بی چاره حتی زبان به شِکوه باز ننهی؟
شده پس بزنی بغض گلو گیرت را؟
هر دم هوای بی نفسش به ریه راه بدهی؟
رفتن آدم هامان چیز عجیبی است
مرگ همان است که در سکوت قلب می دَری.
زینب ملایی فر
ZibaMatn.IR