همیشه آرزو کردم برایت بهترین ها را
چنان مجنون که می خواهد فقط لبخند لیلا را
اگر چه در نظر داری کمال و حسن یوسف را
ولی او چون تو می خواهد یکی مثل زلیخا را
بهای عشق سنگین است و از آن بی خبر ماندی
به دریا کی زدی آخر، که دانی مکر دریا را
یکی باید فدا می شد، (فدایت) را تو می گفتی
ولی من در عمل گشتم فدایت، (رسم دنیا را)
ببین از درد می سوزم که گرم از آتشم باشی
غروب من طلوعی شد از این شب تابِ فردا را
تو بر دوش منی دارم تحمل می کنم شاید
بفهمی قدر ارزش را نگیری دست بالا را
به پایت سوختم اما توی مشتاق آن کس که
به خال یار می بخشد سمرقند و بخارا را
دمی بگذار بنشینم که دیگر خسته از راهم
به دنبالت نمی آیم برو دیگر از اینجا را
نشد، دیگر نمی خواهم اگر چه آرزو کردم
برای تو فقط خود را برای خود تو تنها را
ارس آرامی
ZibaMatn.IR