سر به روی شانه ام بگذار با من گریه کن!
غصه دارد قصه ام ای یار با من گریه کن!
نارفیقی می کند این روزگارِ لعنتی
می رسد پایم به چوبِ دار! با من گریه کن!
سایه ای از پشت سر با خنده فحشم می دهد
می زند سنگی به من انگار، با من گریه کن!
روی خوش هرگز ندید از این جهان رویای ما
زندگی شد مثل زهر مار! با من گریه کن!
بعدها تاریخ می گوید چه دردی داشتم
روس شد دنیا و من قاجار! با من گریه کن!
اول هرکار با لبخند گفتم یاعلی!
بغض کردم آخر هر کار! با من گریه کن!
مرد هم گاهی دلش از برگ گل نازک تر است
رفته در چشمان من یک خار! با من گریه کن!
تا به دنیا چشم وا کردم غم آمد با جنون
بر سرم یکباره شد آوار! با من گریه کن!
بارها با اشک هایم گفته ام مادر بیا!
زندگی، مرگی ست در تکرار؛ با من گریه کن!
شعر گفتن مرحمی شاید برای زخم ماست
اهل شعری گر تو هم! این بار با من گریه کن!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR