شعرمعاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعرمعاصر
نام غزل: در دلم هستی
در دلم هستی و هستم ناشناسی در دلت
نیست او دائم کنارت می کند روزی ولت
تو نداری منزلت هرگز کنارش تا ابد
مثل من تنها و بی کس می شوی در منزلت
روی برگشتن نداری آن زمان در پیش من
نیست نفرینم که هستی...
شراب چشم تو نوشیدنی بود...
صدای خنده هایت دیدنی بود ...
میان بارش صد بغض و اَندوه...
وفای بوسه هایت چیدنی بود...
حسن سهرابی
ای عشق
می برگی و می جوانی ای عشق
ان گونه که می توانی ای عشق
دنبال خودت مرا همیشه
بی واهمه می کشانی ای عشق
بیگانه و آشنا نداری
همصحبت و همزبانی ای عشق
یک ذره ی بی نشانه ام من
صد خوشه کهکشانی ای عشق
من مرغ شکسته...
سر به روی شانه ام بگذار با من گریه کن!
غصه دارد قصه ام ای یار با من گریه کن!
نارفیقی می کند این روزگارِ لعنتی
می رسد پایم به چوبِ دار! با من گریه کن!
سایه ای از پشت سر با خنده فحشم می دهد
می زند سنگی به...
خدایا فرصتم دادی ببینم این جهانت را
وبا چشم گنکهارم ببینم آسمانت را
سپاس وسجده میارم به پاس این بدرگاهت
که دائم همرهم داری نگاه مهربانت را
اعظم کلیابی ( بانوی کاشانی)