100 متن کوتاه اشعار عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره اشعار عاشقانه
100 متن کوتاه اشعار عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن اشعار عاشقانه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
مگر دلتنگی چند کلمه است؟
که آسمان را برهنه می کند
و روی کاغذ می بارد
باور کن که پشت پای تو این باغ
سیب خُشکید...
بارالها! آسمانی تر از دل آسمانی ام سراغ ندارم که پر است از ابرهای دلتنگی یار، که گر ندا آید می پذیرد جان دهم برای دیدار...
۱۴۰۳/۱۱/۱۶
گل گلدان من، ژالان من، صدایت میزنم، برگرد، به من نگاه کن… من را احساس کن… در دلت مرا حک کن… و بوسهای بر گونهام بگذار… .
کاش این جمله کمی قلب تو را نرم کند...
که بدانی که به جز تو مرا نیست دگر همنفسی...
در آستانه ی آغوشت ،
فعل نبودن را صرف کردی ،
ومن ،
دل را به فردای نیامده سپردم
وایمان آوردم
به فصل سرد
آخرین فنجان دلتنگی هایم را نوشیدم .
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
من برای بوسه از لبهای مست ،
حاضرم جان بدهم...
جان که ارزانی تو ،
دین و ایمان میدهم...
هر شب مرا خیال تو...
آید به مهمانی من...
مرا دیوانه میدانست...
نمیدانست نگاهش کرده دیوانه دلم را...
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
جز لب ناب روی تو...
بوسه زنم بر لب کی..؟
هر چه کردم تا رهانم دیده را از
موج چشمانت نشد.
این چه طوفان بود که ویران کرده
مژگان مرا
امشب که میان چشم من بارانیست...
آیا نم باران زده بر خاطر تو...
تیر چشمان سیاهت...
بد میان قلب ما، جا خشک کرده...
چه ها داری میان آن سیه چشمت...
که ویران کرده قلب عاشق ما را...
چه ها کردی تو با این قلب دیوانه.
که جز چشمان تو چیزی نمی بیند.
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .
نگاه کردی و قلبم، میان چشم تو گم شد.
دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی
صدایم کن:
با انعکاسِ محبّت؛
تا من بخوانم برایت:
شهرآشوبِ عاشقی را،
در احساسیترین پردهی عشاق!
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
اینجا هوا عاشقی ها سرد شد سرد
پیمانِ دلم؛
تنها،
با عشقِ تو شد محکم؛
هان!
ریزشِ احساست،
بر جان برسان؛
هر شب!
این عجب نیست که بر دار کِشَد مژگانت
غم بی تاب پر از گریه چشمان مرا
خزان آمد ولی بویِ تو باقی ست
میان برگها رویِ تو باقی ست
اگر چه رفته ای از چشم عاشق
دل من تا ابد سویِ تو باقی ست
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
تویی آن هستی جانم تمام دین و ایمانم
نهان کردم زچشمانت دل غمگین و شیدا را
زاعماق وجود خویش صدایت می زنم جانم
تویی آن عشق پنهانم تمام هستی و جانم
به دنبالت عزیز جان بگردم کل دنیا را

باده چرا؟
مست می کند هر نفست جان مرا …