اگر روزی بیاید که
به هنگام طلوع صبح
نگاهم در نگاهت
چون پرستویی مهاجر
بال بگشاید به شهر آرزوهامان
و با موسیقی امواج قلبت
برلب ساحل
برقصم
همچنان پروانه ای بی تاب
و با تو عشق را معنا کنم
با دیدن مهتاب
و در آغوش لبخندت
دوان باشد
نگاه من
به آب و آیینه سوگند
نمی خواهم
چیز دیگری هرگز
که گیرد جای
در قلبم
و امضا می کنم
پای نگاهت
برگ برگ دفتر دلدادگی را
ای همه آرامشم باتو
بادصبا
ZibaMatn.IR