من همان بودم که در سرمای دِی هیچ نلرزیدم ولی باز امان از انتهای کوچه ای، که شدم بیدی ز فوت تو در آن چشمان خاک الوده ای؛ که با بوسه بر آن پیشانی اش، لرزش من را در آن کوچه تو تثبیت کردی... مبینا سایه وند
عکس نوشته من همان بودم که در سرمای دِی...
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.