لذت دانه ها
پریشانم و مثل دیوانه ها
خراب تو شبگرد ویرانه ها
نشانی نگیر از من در به در
از این شهرها، کوچه ها خانه ها
به آوارگی خو گرفتم مگر
رها گردم از هر چه کاشانه ها
این پس نبینی مرا نازنین
به غیر از نشانی به افسانه ها
بیا تا بگیرم غمت را به سر
سرت را بگیرم بر این شانه ها
چه دامی نهادی به پیشم بگو
امان از تو و لذت دانه ها
بیا پیله ام کن که جان مرا
شکوفا کنی مثل پروانه ها
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR