فرق داری با تمام مردم این روزها
آمدی با قصه ای سبز از گل و دلبستگی!
بودنت خورشید را آورد در دنیای من
با حضورت رفت از هر فصل سالم خستگی!
گاه در تنهایی ات درگیر هستی با جنون
مثل دیروز است در تکرار غم فردای تو
ناگهان یک روز، یک جا، یک نفر در قصه ای
می شود آنکس که می خواهد دل و دنیای تو!
آمدی تا خنده هایت عشق را معنا کند
آمدی تا بشکفد شیرین ترین مفهوم «زن»
شعرهایم را به چشمان تو مدیونم هنوز
آمدی از سر بگیرم زندگی را ماه من!
در نمازی سبز هستم غرق در پروانگی
واژه هایم بودنت را تا ستایش می کند
بند بند بودنم با بی قراری تا ابد
یک «تو» را هر لحظه در هر شعر خواهش می کند
کشور قلبم به دست چشم هایت فتح شد
من خدا را در تو، در زن بودنت فهمیده ام!
نیمه ی جان منی! آغاز و پایان منی!
دست هایت را به رسم عاشقی بوسیده ام!
کلبه ای از خنده هایت ساختم با نام عشق
مهر شیرین تو شد ایمان قلبم تا ابد!
بعد از این دیگر فقط از عاشقی خواهم سرود
بعد از این تنها تویی سلطان قلبم؛ تا ابد!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR