حالا دیگر باید خودم را روی شانه های خودم خواب کنم.
من که بروم شاید تمام حال بدی ها و دردهایت آرام شود.
من هم یک روز یک جای این دنیا حالِ دلم خوب میشود. التیام پیدا می کند آتش این قلب مریضم.
دیگر با رد شدن از خیابان شواخ دلم نمی لرزد
دیگر با شنیدن نامت بی هوا لبخند روی لبم نمی نشیند.
دیگر اگر ببینمت شل نمیشود زانوهای خسته ام
میکشم دوست داشتنت را برای ابد در قلبم.
من دوباره روبه راه می شوم... اما کاش روزی تو را در حال دوره گردی شهر نبینم که دنبال دوست داشتنی بگردی که سر سوزنی فقط سر سوزنی
شبیه به دوست داشتن من تو را بخواهد.
-شیوا شیرمحمدی
ZibaMatn.IR