من می روم و تو را با شب های سرد تهران تنها می گذارمت... من میروم و تو را به بی رحمی شب های زمستان میسپارمت..
من میروم و گرمای خورشید را هم با خود همسفر می کنم.
دیگر بریده ام میانِ خواستن و نخواستنت...
دیگر خسته شده ام از جنگِ بین عقل و احساست
من میروم و درد عشقی را کشیده ام
واژه واژه شعر می کنم و برایت با قاصدکی می فرستم.
شاید زمان دوست داشتنم را به تو اثبات کند.
-شیوا شیرمحمدی
ZibaMatn.IR