دلم میخواست پوستم کمی روشن تر بود و موهای خرمایی داشتم، چشم هایم آبی یا سبز بود، چشم آبی ها خوشبخت ترند، در طرف امن جهان زندگی می کنند و تمام دغدغه ی صبح شان شکر کمتر قهوه شان است، تعطیلات کنار دریا میروند و سینه های کوچک و ران های لاغرشان توی آن بیکینی های نارنجی و بنفش قشنگ تر میشود، روی تن شان روغن های خوشبو می مالند و شیر نارگیل میخورند و آفتاب گرم ظهر تا ممنوعه ترین قسمت های بدنشان میتابد، تنهایی زندگی میکنند، تنهایی سفر میروند، و هر بار که عاشق میشوند، کسی از بکارتشان سوالی نمی پرسد، من دلم میخواست از آن دخترهای مو بلوند شاد باشم که وقتی میخندم تمام دندان هایم بریزد بیرون و وقتی عصبانی می شوم هر چه فحش بلدم نثار دنیا کنم و فکر نکنم دختر خوب بودن چه شکلی است، اما حالا به من نگاه کن، با موها و چشم های سیاه، گوشه ی سیاهی از جهان دنیا آمده ام، جایی از جهان که زن هایش هیچ شبیه رویاهایم زندگی نمی کنند!
ZibaMatn.IR