عاشقانه؛
عاشق شد که معشوق او را درمان کند،
نشد درمانی شد به هر دردی دچار ،
شد چشمان عاشق گریان ،
نشد پیدا داروئی برای دلتنگی ها ،
همه به گفتند : ای عاشق ،
نشد درمانی برای تو ،
زیرا که خود معشوق شد برایت درد،
رسوایت کرد و پریشانت کند ،
عاشق به گفتا: حال معشوق بیاید ،
دچار زندانم کند.
رحمان شاهسواری کینگ
ZibaMatn.IR