تهی شده ام
چو تخته پاره ای سوار بر موج
می روم هرجا که بادم می برد
بی اختیار
بی حس
مثل مرده ای
به روی دست ها درون تابوتی سرد
که بر روی دست های جمعیت می رود
مثل شعری بی معنا
مثل عشقی بی فرجام
مثل زیبایی تو
مثل شعرهای بی مخاطب فروغ
مثل عشق های مجازی دروغ
مثل لبخندی که درد می کند
مثل سنگی که گریه می کند
مثل آدم برفی که درک می کند
مثل جوانی که خودرا به هنگام اذان صبح
آمادهٔ طناب دار می کند
مثل قسم به حباب روی آب در شعرها
بعداز این شعر همه مرا درک می کنند...
ارس آرامی
ZibaMatn.IR