عشق مرا دید و شدم یار او
ساقی جان و همه دلدار او
دیده به هر سو کنم او حاضراست
دل طلبد چهره ی مَه وار او
فارغم از عقل و خرد ای عزیز
جام شرابم شده گفتار او
واله و شیدای رهش گشته ام
او من و من محرم اسرارِ او
نیست مرا حاجت غیری جز او
باده و می ، لذت دیدار او
سوختم از آتشِ هجران و دل
دل ندهد جز ره دشوار او
نوش شود زهر فراق و غمش
عشق که آید چه خوش آزار او
بادصبا
ZibaMatn.IR