من بنای کهنه ای در بستر ویرانی ام
مثل باقیمانده ی آثاری از اشکانی ام
با نجابت بغض ها را در گلو حل کرده ام
مثل ابرم,زود میگیرد رگِ بارانی ام
لذتی دارد برای چشم تو شاعر شدن
با تو ترکیبِ نبوغ سعدی و خاقانی ام
ای کبوتر از قفس دوری کن و اینجا نمان
تا ابد من در اتاق کوچکی زندانی ام
دیدن تصویر خود در آینه زجرآور است
تا که تفسیری برای بی سر و سامانی ام
بخت ما فاعل نشد تا همت و کاری کند
مثل اسماعیلم و در نقش یک قربانی ام
شعر من تصویر رویت را گرفت و مات شد
واژه ی سرگشته ای در مصرع پایانی ام
مهدی صحبتی
ZibaMatn.IR