بتاب ای مهرِ تابنده
به قلبِ سرد و بی جانم
که از دوری تو
چون غنچه ی پژمرده می مانم
بیا!
ای روشنا!
ای عشق!
که از گرمایِ دستانت
بروید
لحظه لحظه
از دو چشمانم
گلی سرخی
که بی تو بس دلم تنگ است
بیا بنگر!
که می خوانم تو را
هر صبح، هم پای غزلهایم
و می رقصم
چو پروانه
میانِ خواب و بیداری
و می دانم
که می دانی
تویی! آن مهربان یاری
که در شبهایِ تنهایی
ندیده
دوستت دارم
بادصبا
ZibaMatn.IR