عصر بود و خاموش بود چراغ های خانه...تو آمدی و نور شد و روشنایی...
چیره شدی به تمام تاریکی ها...انگار تو آمدی که خدا عاشقم شود..
من زمینی عشق آسمانی توام ای زیبای دلفریب قلبم...
جوانه زدم شکوفه کردم در این دلبستگی ممنوعه ام...
تو مرحم باش برای زخم های کاری دل...که جز تو از هیچ کس کاری برایم بر نمی آید...
جاری باش در من ای خدای عاشقانه ها......
دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی
ZibaMatn.IR