بی تو همسایه ی غم
ساکن تاریکی و ماتم
و دلم
تنگ سرودن
و تو آه
از من تنها
و ز احوال درونم
خبری هیچ نداری
و فقط
خاطره ات مانده به جا، بر دل تنگم
من و این لحظه ی غمبار
و نگاهی که دوان است به دنبال تو هر جا
وسکوتی
که چو فریاد بلند است و خبر هیچ نداری
تو همان قامت عشقی
که دلم
پای تو لرزید به آهنگ نگاهت
و مرا
هیچ نباشد ز تو یک لحظه جدایی
که همه جان شده ای در تن بی جان من و
نیست مرا از تو رهایی
و خبر هیچ نداری ...
بادصبا
ZibaMatn.IR