امشبم که باز غم دارم نیامد باز هم
مثلِ باران اشک می بارم نیامد باز هم
تا مرا آزرده خاطر دید، زخمی تازه زد
من که زخمش را خریدارم نیامد باز هم
شب نشینی از قضا آغازِ جان دادن است
هر شبانه گرچه بیدارم نیامد باز هم
من سراپا عشق بودم ای بهار دلکشان
داغ عشقم را عزادارم نیامد باز هم
روزگاری جنب و جوشی داشتم در کویِ او
حال در بستر که بیمارم نیامد باز هم
بی قرارم می فشارم سینه ی افشرده ام را
گویمش مشتاقِ دیدارم نیامد باز هم
عشق تاوانی نداشت جز جوانی ام که رفت
ای جوانی، من که شرمسارم نیامد باز هم
سید عرفان جوکار جمالی
ZibaMatn.IR