نقل محفل
بازوانت را به دور گردنم بسپار عشق
ای پگاه آرزوها... گوهر اسرار عشق
شعله در جانم چه میریزی که کوه آتشم
می گدازم با شرار خویشتن هربار عشق
نامی از ما می بری و حکم صادر می کنی
ما که حلق آویز هستیم از طناب دار عشق
بر نمی داری اگر از شانه های زخمی ام
لااقل در سینه ام بار غمی نگذار عشق
شاکی ام از روزگار و زخمی ام از نارفیق
از خودی هایم بگویم یا که از اغیار عشق
ماجرای این همه غمناله سرسام آور است
عقده های مانده در نای مرا نشمار عشق
آبرویم را نبر ای عشق!... رسوایم نکن!
نقل محفل میشوم در کوچه و بازار عشق
♤♤♤
✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR