اندر دلِ دیوانه من، یاد یار پدیدار نباشد
هیچ قطره اشکی ، بر رخ من پدیدار نباشد
جان را که مَه آلود وزمستانی نمود ،افکارش
راه مرام نیست, که پرتو عشق بر او بتابد
آدمی که بهشتم را به سیبی دهد بر باد
عجب آدم فروشیست ،عاشقی را دادبرباد
می روی، چون می دانی بی وفایی که در ذاتت بُود
می روم ،چون خسته ام از هجوم پستی که در ذاتت بُود
میدانم به زودی، تار و پود دِلت خواهدشکست
آن زمانیست بگویم،که دلِ سنگ خواهد شکست
شعر از : منیرقهرمانی
ZibaMatn.IR