من اهل جاده های بی غروبم
من اهل دردهای بی شروعم
برایم باختن معنا ندارد
که من همیشه در حال طلوعم
من اهل روزهای بی نشانم
من اهل کوچه های بی عبورم
هزاران بار اگر از پا نشستم
بلندم کرد در آخر غرورم
ندارم ترس از امواج دریا
هزاران صخره در من هست پنهان
مبارز هر چه باشد هر که باشد
حریف غیرت من نیست طوفان
کتک خوردم شدم زخمی ترین تا
شکستن ها بزرگم کرد آخر !
میان خون و آتش قد کشیدم
مرا این قصه گرگم کرد آخر!
شکستت می دهم ای ترس بی رحم!
شکستت می دهم ای کوه حسرت!
به تنهایی شکستت می دهم در؛
همین بی دوست بودن های غربت
همان جایی که خیلی درد داری
همان جایی که خیلی ناامیدی
درست آنجا که مشتت ناتوان است
و حس کردی که دل کندی، بریدی
فقط کافی ست تا یک بار دیگر
به عمق جنگ با قلبت بتازی
تو حق داری که گاهی خسته باشی
به شرطی که به سختی ها نبازی!
تو باید رود باشی! سبز و جاری
که این مقصد تکاپو دوست دارد
به یاغی بودنت می بالی آخر
خدا هم بچه پررو دوست دارد!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR