پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خسته از عشقم ، ساقی مستم کنشعله ور هستم ، گاهی پستم کندل پر از آتش ، جان چه سوزان استشعله ی این آتش از هجران استساقی امشب می ، بال و پر دارد ؟مرغ تو ساقی ، دست و سر دارد ؟خالی از غم دل ، را کن ای ساقیای مرهم بر دل ، دل که شد یاغی...
تووی سرم یه کرکستوو آستین من مار! اطرافمو گرفتن یک مشت گرگ و کفتار! یک عده تووی آینهشعرامو می سوزونن!یک عده تووی خوابامهرشب رجز می خونن!هی می زنن که دنیامویرون بشه بپاشه!یک عده خیلی می خوانسر به تنم نباشه! هر روزِ زندگی رواز پشت دشنه خوردم!غیر از خدا کسی نیست...دوستامو تا شمردم! یک سایه روی دیوار مونده ازم به سختیجای بدی شکستماین یعنی تیره بختی! ما سفره دار بودیمآغوش واسه بی کس! انگار مرام مرد...
من اهل جاده های بی غروبم من اهل دردهای بی شروعمبرایم باختن معنا نداردکه من همیشه در حال طلوعم من اهل روزهای بی نشانممن اهل کوچه های بی عبورمهزاران بار اگر از پا نشستمبلندم کرد در آخر غرورمندارم ترس از امواج دریا هزاران صخره در من هست پنهان مبارز هر چه باشد هر که باشد حریف غیرت من نیست طوفان کتک خوردم شدم زخمی ترین تا شکستن ها بزرگم کرد آخر !میان خون و آتش قد کشیدممرا این قصه گرگم کرد آخر!شکستت می دهم ای ترس...
ما دوتا یاغی بودیماز همون روزای بد!غربت و بی کسی مونمشت اول رو که زد... ساز خریدیم زندگیواسه ما کوک نشد!هیچکسی به بغض ماحتی مشکوک نشد! خوبیش اینه که با همروزای خوب ندیدیم!خیلیا مارو زدنتا با هم قد کشیدیم! تووی سمفونی مامرده بود آرزومون!من شدم آیدین و توبغض کردی توو جنون! چی شد آق منگولیا !!بین اون صدتا داداشیکی شون فرمون موندقصه مون مرد نداش[ت] باتو از نازی آبادتا خودِ میدون شوش،گاهی وقتا رد ...
طوفان رفیق غیرتِ دریایی ات بوداین گوشه ای از قصه ی زیبایی ات بودیاغی شدی و آسمان را فتح کردیدیوانگی زیباترین تنهایی ات بود...◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
در چشم تو اردو زده یک لشگر یاغیبا این من بی اسلحه آخر چه مصافی ست؟...
خوبِ من! خوبِ اتفاقیِ من!فصلِ آرامِ روحِ یاغیِ من!با افق های روشنِ خوشبختتو شدی نقطه ی تلاقیِ مناز تبِ شانه هات باخبر استشهرِ موهای پرکلاغیِ مندوست دارد تو کوچه اش باشیچشمِ بی تابِ چلچراغی ِ منروح سیمرغ می دمی در منگنبدِ سبزِ هفت طاقیِ منمثل سیمرغ جاودانه شویو بقای تو باد باقیِ من!...