زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 8 رای

کمی این پا و آن پا کرد
با لباس هایش ور رفت و با گوشه شالش مشغول شد .
مدام شال را جابه جا کرد گاهی موهای خرمایی رنگش را بیرون ریخت و گاهی شال حتی چشمانش را نیز پوشاند.
بازهم کلافه به کیف چشم دوخت کیف از درون ویترین به او چشمک زد . نقوش سنتی در کناره های کیف به چشم می آمد و کرمی بود ، درست هماهنگ با لباس جدیدش ....
قیمت ، نه چندان گران بود و نه ارزان میانه بود و همین که او می توانست بخرد آن را از مناسب ترین هزینه بهره مند ساخته بود.
تنها مانده بود یک اراده و قدمی رو به جلو ....
باید با خودش کنار می آمد این فقط یک خرید ساده بود نیازی به این همه مجادله نبود اصلا ارزشش را نداشت ، داشت؟
بلاخره تصمیم گرفت و اولین قدم را برداشت به محض بلند کردن پا متوجه باز شدن بند کفش هایش شد و و روی پله های ورودی نشست درست همانند سربازی که به میادین جنگ اعزام میشودکفش هایش همان ، پوتین های جنگی را بست و در حالی که با زحمت لبخند میزد در را باز کرد .
مطمئن بود حالا لپ هایش گل انداخته و صدایش خواهد لرزید .
به محض ورود صدای زنگوله های بالای در اورا ترساند و ضربانش را به هزار ضربه در یک ثانیه رساند ؛ گویی صدا همانند سوت داور مسابقه برای شروع مبارزه بود .
مجبور شد کمی به عقب تر برود تا بتواند کمی معمولی تر به نظر برسد . چشم انداز مغازه از آنجا دیدنی تر بود ، محیط مغازه گرم بود و سرمای بیرون در مقابلش به چشم نمی آمد ، وسایل به صورت منظم در قفسه ها جا گرفته و چند کتاب بر روی میزهای مطالعه درست در مقابل مبل ها بودند چینش آرام بخشی را ایجاد کرده بود. صدای پیانو با ریتمی آرام در فضا گوش نوازی که نه روح نوازی میکرد و هر ملودی حرکات انگشتان اورا با خودش همراه می ساخت اگر به او بود دلش می خواست یک ساعت تمام آنجا معطل بایستد و از آرامش و خلوت آنجا لذت ببرد

ادامه دارد .....
به قلم نجوا
ZibaMatn.IR

Ayeh7 ارسال شده توسط
Ayeh7


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن