شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نمی داند چشمش شور بود و چشم زد یا ن اما با ورود پسر جوانی به مغازه و سر وصدا زنگوله ها متوجه شد خلوت تک نفره حالا دو نفره شده و با گذر چند ثانیه پیرمردی که عینکش را با پیراهنش پاک می کرد از پشت قفسه ها بیرون آمد و خوش آمد گفت خلوت تک نفره را اجتماع کرد ! چهره شکسته ای داشت و اگر لبخند نمیزد حتما چند سالی پیر تر به نظر می رسید .با صدای پسر جوان که میگفت ( ملت عشق حاجی اونو بدین شنیدم کتاب پر فروشیه) فهمید که چند لحظه ای زمان را گم کرده درحالی...
کمی این پا و آن پا کرد با لباس هایش ور رفت و با گوشه شالش مشغول شد . مدام شال را جابه جا کرد گاهی موهای خرمایی رنگش را بیرون ریخت و گاهی شال حتی چشمانش را نیز پوشاند. بازهم کلافه به کیف چشم دوخت کیف از درون ویترین به او چشمک زد . نقوش سنتی در کناره های کیف به چشم می آمد و کرمی بود ، درست هماهنگ با لباس جدیدش ....قیمت ، نه چندان گران بود و نه ارزان میانه بود و همین که او می توانست بخرد آن را از مناسب ترین هزینه بهره مند ساخته بود. تنه...
من اگه دختر دار شدممیذارم دخترونه هاشو فریاد بزنهبجای خوب و بد گفتناجازه میدم زندگی کنه..اونم با انتخاب خودشنمیذارم تو فضای ذهن های مسمومخفقان بگیره..اجازه میدم پیشرفت کنه..بره تا بینهایتفقط یه نصیحت بهش میکنمبهش میگم هیچکس و هیچ چیز ارزش این رو نداره که دلت بخاطرش به درد بیادچه برسه به این که بخاطرش بشکنه..به قول معروف بهش میگمبه خودت رحم کنبه قلب مهربونتهمین......
هلال ماه را با خنده چیدندکمان ابرو هایت را کشیدندتمام آسمان تعطیل شد چونتو را با بوسه و ناز آفریدند▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
دخترکه باشی مدام دلت میلرزد بغضت همیشه به راه دخترکه باشی باکوچک ترین حرف اشکت سرازیرمیشهدخترکه باشی میشی عزیزدل مادردخترکه باشی احساسی ترین موجودجهانیدخترکه باشی بایک فریادکوچک میشکنیدختر که باشی دلت زودمیگیرهدخترباش دخترونه نازکن دخترونه فکرکن دخترونه زندگی کن فقط بخندبیخیال دنیا جهان باخنده ی توزیباست...
تو همون آدمی هستی که سالیان سال تو رویاهای دخترونه خودم عاشقش بودم...همون آدمی که اگر یکی ازم سوال میکرد دوست داری مرد زندگیت چه شخصیتی داشته باشه تورو توصیف میکردم...اما الان خوشحالم که همون ادم و تو قلب خودم دارم، همون قدر نزدیک که میتونم دستاشو لمس کنم و تو چشمای زیباش خیره بشم...من کنار تو با خودم آشنا میشم...منی که پیش تو برام از همه دنیا آشنا تره...دخترونه های من کنار تو هیچوقت پایان نداره...عزیز ترینم، یار من، قلب من میخوام بدو...
دخترونهکاش میشد تو جنگل موهات گرگم به هوا بازی کرد و تمشک وحشی خورد.کاش میشد وسط مرداد تو ساحل پشت پلکات لم داد و آفتاب گرفت.کاش میشد رو موج مژه هات نشست و ماهیگیری کرد.کاش میشد از آسمون تیره و تار چشمات ستاره چید.کاش میشد رو استخون ترقوت قایق سواری کرد و به دلفینا غذا داد؛ بعد آروم تو منحنی کنار لبت غرق شد.کاش میشد رو شونت سرسره بازی کرد واز آرنجت بوی درختای نارنج شمالو حس کرد.کاش میشد صدای خسته ی آخر شبتو بغل کرد،رد نگاه پر از...