تو گرم ترین بغل زمستونه من بودی،بوسه روی لب هایت گرم ترین چای زیر باران بود.بازی با انگشتانت بهترین تاب این باغ بود،موسیقی خنده ات موهایت را به رقص درمی آورد و صورت مرا میبوسید،ماه شبم در پلک های مهربانت میدرخشید.
حال تموم شدی ، انگار آن قیامتی که میگوید همین بود که تو رفتی و دگر ماه شب هایم پلک نزد،موسیقی برای رقص به گوش نمیرسید و دیگر صورتم بوسیده نشد و چای سردماند...
دست خطِ من
ZibaMatn.IR