پروانه های خاموش وقتی رفت تمام...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

**"پروانه‌های خاموش"**

وقتی رفت، تمام پنجره‌های دنیا یک‌باره بسته شد. انگار نفسِ زمین را بریدند و آسمان، دیگر آبی نبود؛ خاکستری بود... خاکستری مثل چشم‌هایم که هر صبح در آینه جست‌وجویش را می‌کنند و هر شب، در بالش گم می‌شوند.

یادم هست آخرین بار که دستش را گرفتم، انگشتانم میان خطوط کف دستش گم شدند؛ مثل رودی که به دریا می‌ریزد و دیگر برنمی‌گردد. آن روز بوی باران می‌آمد، اما هیچ قطره‌ای از آسمان نبارید... فقط چشمانِ من بارانی بودند؛ بارانی که هیچگاه تمام نشد.

حالا هر شب که باد پاییزی از لای درز پنجره زمزمه می‌کند، فکر می‌کنم صدای اوست که می‌گوید: *"من هنوز اینجاام..."* ولی وقتی چراغ را روشن می‌کنم، فقط سایه‌ام را می‌بینم که دیوار را بغل کرده و گریه می‌کند.

شاید جدایی مثل مردن است؛ اما بی‌صداتر... مثل گل‌هایی که پشت شیشه پژمرده می‌شوند و هیچ‌کس متوجه نمی‌شود. شاید عشق همیشه نمی‌میرد... بعضی وقت‌ها فقط خاموش می‌شود؛ مثل شمعی که باد آن را کشته، اما هنوز بوی پارافینش در هوا شناور است.

و من...
من هنوز هر صبح چای را برای دو نفر آماده می‌کنم. یکی را می‌نوشم، دیگری را کنار پنجره می‌گذارم تا شاید گرمایش، بخاری شود روی شیشه‌های یخ‌زدهٔ قلبم...

**"رفتی و من ماندم... با تمام نفس‌هایی که باید می‌کشیدیم و نکشیدیم."** 💔

محمد آسکانی
ZibaMatn.IR
متن های محمد آسکانی
ارسال شده توسط
ارسال متن