میدانی
هنوز هم هر شب در سکوت و تنهایی هایم خاطراتمان را مرور میکنم
دلم برای صدایت،خنده هایت تنگ شده است
کاش میشد
پناه ابدی قلبت باشم
کاش برای یکبار هم شده طعم آغوشت را میچشیدم
گویا سرنوشت با ما یار نبوده است که اینطور ما را از هم جدا کرده است
باز هم این سوال در ذهنم تکرار میشود که مگر دوست داشتن آدمی گناه است؟! که اینطور تلخ به پایان رسیده است
اما هنوز هم امید دارم که فردی وارد زندگیم میشود که تمام رد پاهای باقی مانده تو را از ذهن و قلبم پاک میکند و به جای آن به من آرامش و خوشبختی بی انتها هدیه میکند
ZibaMatn.IR