زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

نمیدونم حرفمون کی به اینجا رسید
که بی بی واسم از ساعت و رادیویی که از پدربزرگ خدابیامرزم به یادگار مونده گفت
گفت،دختر جانم
اینا فقط یادگاریای به جامونده از آقاجونت نیستن
حالت غم زده ی چشماش رو دیدم
و با همون ابروهای درهمش برام گفت جاش خیلی خیلی خالیه
و باارزش ترین و گران بهاترینای زندگی من شدن همین چند تیکه وسیله
یعنی هر آدمی یه چیز باارزش تو زندگیش داره
که هم باهاش میخنده
هم گریه میکنه
رفتم تو فکر
وقتی دستای تو با ارزش ترین ،زندگی منه
قبل اینکه دیر بشه
باید بذارمشون تو صندوقچه قلبم
که فقط به روی نام تو باز بشه
من موقعی که منتظر هیچی نبودم
و چیزی نمیخواستم
تو اومدی و دستام رو گرفتی
اصلا هم یادم رفت کدوم فصل بود
که من به بهشت رسیدم
میگم
حالا حالا ها که نه تا همیشه
که بعید میدونم
نه یه لیوان چایی بتونه خستگی روزم رو بشوره ببره
نه خوابیدن کمکی به حالم کنه
فقط دستات
اره دستات
باید مال من باشن
باید تموم کاغذای چسبیده به در یخچالمون
رو هم بکنم
تا یادداشتی جز این جمله
که دستاش تا همیشه،داشته باشم
رو نداشته باشه
بد،فکرم غرق دستات بود
که بی بی گفت دخترم
خوبی؟
شربتت که گرم شد
بخورش هرچه زودتر
آره دونه های خاکشیر شربت همشون دیگه ته نشین شده بودن
شایدم یه روزی دنیا بیخیال همه چیز و همه کس بشه
و بخواد بره
اما تو دستام رو فقط سفت ،سفت بگیر...
✍مهدیه باریکانی
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن