شب، چشم به آسمان و دلی به جای دور دیگر است
روی شیشه با بخار آه ها، تو را نقاشی میکنم
هر قطره اشک، شعله های ناکامی را بر تخته قلبم جاری میکند
هر نفس، آواز تنهایی را در خلوت شب رقصانده میکند
دستانم با پشت هم روی قلبم غمگینانه می نوازند
لحظاتی را که در ماهیت نقاب عشق خود را فاش میکنند
باران، خاطرات را با خود میبرد و تنها رهایی را به جا میگذارد
آسمان در شب، با ستاره ها به لبخند رازآلود میخندد
باز هم از دور میآیی و دوباره قلبم را به بیقراری می اندازی
اما تا پیش از طلوع آفتاب، من همچنان در شب معنی پیدا میکنم
شعله های درونم بازتابی از شعله های توست
وقتی که همراه با تو، در تاریکی شمع ها را روشن میکنم
شب قلم آدمیزاد است، به سرزمینی که بیرون از واقعیت است
و من با شعرم، طرحی از گذشته و رویاهای آینده میسازم
ZibaMatn.IR