هربار که بر می گردم از سفر
تکه ای جنگل
مشتی دریا
اندکی آسمان را
با خود به خانه می آورم
من اما باید
جنگل را به جنگل
دریا را به دریا
جاده را به جاده
و زنی را که آن همه راه
تا تهران آورده بودم
بر گردانم به شالیزار
یک زن عادت دارد
همه چیز را بگذارد سر جایش
بشقاب را
لیوان را
چاقو را
دارو را
مى ترسم از تو
می ترسم بیایی
قلبت را ببرم
و هرگز نتوانم آن را
به جای اولش برگردانم.
ZibaMatn.IR