زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

✮رویای پرواز...

نگاهی به پرنده هایی که آزادانه در آسمان اوج می گرفتند کرد.
دلش پر می کشید برای پرواز کردن، برای تجربه لذت آزادی...! برای لمس احساس رهایی...! برای فرار از این آدم ها....!
نگاهی به بال های شکسته اش کرد! با دست آن ها را لمس کرد، نرم و غمگین، چه میشد اگه میتوانست پرواز کند؟
چه میشد اگر آنها بال های پروازش را نمی شکستند.
چه میشد اگر می توانست به سمت ماه نقره ای پرواز کند و اورا در آغوش بگیرد؟
با صدای مادرش نگاهش را از آسمان ابری گرفت.
«دوباره داری به آسمون نگاه میکنی؟ چند بار بگم آدم ها نمی تونند پرواز کنند. برو درست و بخون!»
راست می گفت آدم ها نمی توانند پرواز کنند ولی فرشته ها چی؟
اوکه آدم نبود او یه فرشته شکسته و تنها بود یه فرشته با بال های زخمی و شکسته که از اسمان سقوط کرده بود!
همان موقع آسمان با صدای بلندی فریاد زد! باران نم نمک شروع به باریدن کرد.
دقایقی بعد باران با شدت زمین را می بوسید!
لبخندی زد و آرام در خانه را باز کرد،از پله ها یکی یکی بالا رفت ودرو آهنی را به سختی باز کرد.
بوی باران در آغوشش گرفت، صدایش اورا فرا می خواند.
چشمانش را بست و دستانش را باز کرد،زیر باران شروع به چرخیدن به دور خودش کرد.
سرش را رو به آسمان کرد و با شادی شروع به خواند کر.
«لا لا لا لا»
آنقدر چرخید و چرخید و خواند که همه چیز را فراموش کرد.
نگاهش به آسمان بود و نگاه آسمان هم به او، هر دو یک دیگر را میطلبیدند.
بال های شکسته اش را باز کرد و دوباره شروع به چرخیدن کرد.
«مامانی من فقط میخوام پرواز کنم همین! ببخشید که به حرفت گوش نمیدم !!»
با بال های شکسته اش چرخید و چرخید و در آخر از طبقه آخر ساختمان رو به آسمان دوید.
دوید و بال های شکسته اش را باز کرد و پرید.!
پرید و با بال های شکسته روحش پرواز کرد، پرواز کرد و رفت از بین آدم ها
پرواز کرد و تنها خاطراتش را با جسم بی جانی در زمین باقی گذاشت...
ZibaMatn.IR

مآهِ‌رَهآ ارسال شده توسط
مآهِ‌رَهآ


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن