جایی دورتر از خودم ایستاده ام به تماشای کسی که به جای من زندگی میکند بااینکه بزرگتر شده است اما هنوز ازکنار دیوار راه میرودآدم وقتی از جهان میترسد به دیوارها نزدیک تر میشود.صبر کن باید باتو حرف بزنم،خاک برسر من باتوچکار کرده ام؟ حق داری بعضی وقتها خیابان های سرد ناامیدی گرمتر از خانه های میشوندولی این رابدان گذشته هرچقدر هم بزرگ باشد از تو کوچکتراست من عزیز امیدوارم کلیدخانه را گم نکرده باشی پدر همیشه منتظر توست
نویسنده عطیه چک نژادیان
ZibaMatn.IR