شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دست در دست تو لب های تو بوسیدن داردبوی تو چون بوی گلی ست که بوییدن داردهر قدم سوی تو می آید و در بی خبری است کوچه به کوچه با یاد تو دویدن دارد...
از کدام کفش حرف میزنی؟ /کفش هایم را جاده ها برده اند /از کدام قدم حرف میزنی؟ /قدم هایم را برف ها برده اند /من، /تمامِ خود را گشته ام /و جز یک فانوسِ سخنگو /چیزی نیافته ام ... /«آرمان پرناک»...
شایداین کفشبرای توباید».مدت هاستقدم های برهنه امحرفِ گرگ ِ بیابان را می پاید «آرمان پرناک»...
سالهاست در کوچه ایی که به تو ختم می شود قدم می زنم همنشین فصلهاشده ام فرشته آسایش...
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست. چون باعث میشه نتونی به جایی برگردیکه از همون اول هم نبایدقدم میگذاشتی .....
گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️...
هر کجای این شهر باشمباز فکرم سمت مختصات قدم های تو می رود......
من بجای هر دومانقدم میزنم برگها راعاشق می شوم باران رادستم به تو نمی رسد پاییز را بغل می کنم .....
بی تو هم میشود زندگی کرد/ قدم زد/ چای خورد/ فیلم دید / سفر کرد ...فقط بی *تو* نمی شود به خواب رفت...
هواهای دو نفره را تنهایی قدم زدیمبا یاد کسانی که هوای مارا نداشتن...
چقدر صدای آمدن پاییز شبیه صدای قدم های تو بود/ ملتهب/مرموز/دوست داشتنی...چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم/نه سرد /همیشه بلاتکلیف......
خودکاری که نمی نویسدفندکی که روشن نمی شودو آدمی که قدم می زند در تنهاییتمام شده است!...