پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
می پرسد: شورت گره ای ...؟تلخ می گویم: کودک عشقم سال پیش مُرد.می پرسد: آدامس ...؟تلخ می گویم: گذشته را می جوم، کافی است.می پرسد: سیگار؟چیزی نمی گویم. آتش می زند و تلخ می گوید: این تلخی را مهمانِ من باش....
رد می شوم از بلور کاوه مثل نور،از میان درهای بستهمثل صوت،از روی قله های ندیدهمثل باد ،از زیر اقیانوسمثل آب،منشاعرم....
به گلویِ بریده یِ قلمقسم،به کاغذ مچاله ی آن گوشه هاقسم،تو شعر آخرم نیستی،اماآخرین شاعرِ این کوچه ها منمدر صفِ نان ....
یکی، قاب عکس خود رایکی، ساعت دیواری را و یکی، مسیح را،آویزان می کنداز میخ ،چه کاربُردهایی دارد این میخ !...
مرا به نام تو می خوانند،در تاریکی ما می شویمدر نور، من و توهمراه با توام ولیکسی مرا به من نمی شناسدمن سایه ام ....