پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در چشم هایم /ابرهایی لال /تجمع کرده اند / می ترسم /دوباره با یادت /تیرباران شوند!«آرمان پرناک»...
دلم که تنگ میشود برایت بیا روبه رویم بنشین ... دلبری از تو شعر از من ... چنان عاشقانه ای ببافیم برای همکه دوباره بهار شود......
همونجا که حس کردید کنار گذاشته شدید دیگه سعی نکنید ادامه بدید. به حس حقارتی که بعدا سراغتون میاد نمیارزه، حتی اگه به هر دلیلی دوباره انتخاب بشید. ....
دلم گرفته، به من فرصت دوباره ببخشکه تا نفس بکشم بیهوا در آغوشت......
می گویند آدم فقط یکبار عاشق می شود دروغ است تو باور نکن مثلاً خود من هر روز دوباره عاشقت میشوم ️️️...
هر شبمرور میکنم تو رااشک می ریزم،صدایت میکنمتو_نمی_آییو دوباره در آلاچیق دنج تنهاییکز کرده و آرام می میرم!!!و باز دوباره فرداسراغت را می گیرم......
اگه مجبور بودم دوباره زندگی کنماینبار زودتر پیدات میکردم!️️️...
یادت باشد...آدم عاشقهی شانس دوباره و دوبارهبه تو میدهد...کوتاه می آید...کوتاه می آید...ولی وقت رفتن بلند بلند می رود......
من اینجا درست وسط پاییز ایستاده ام و دارم برگ به برگ دوباره عاشقت می شوم...
من اینجادرست وسط پاییز ایستاده امو دارم برگ به برگدوباره عاشقت می شوم......
فردایی در کار نیستما را می خوابانندتا ندانیم دوبارهدر آغوش امروز متولد می شویم...
بیا دوباره کوچه را خاکی کنیماز این آسفالت های سردبوی آمدنت بلند نمی شود....
تا آخر تابستان منتظرت میمانمتا برگردی و برگرددتمام آن روزهایی که با تو گذشتاگر دیر کنی؛ اگر فراموش کنی..مثل تمام این فصلها که بیتو گذشتتا آخر پاییزتا آخر زمستان..تا روزی که برگردی........منتظرت خواهم ماند..........