سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من عاشق ترین آفتابگردان مزرعه ی عشق بودمکه نیازم به آفتاب نگاهت بودبه هر سو که می چرخیدیمی چرخیدم و می چرخیدمو من عاشق ترین بی برواترین تنهاترینآفتابگردان مزرعه ی عشق بودماز خود می مردم ودر قلب تو که به فراخنای هستی استذره ذره جای می گرفتم و جای می گرفتمو من عاشق ترین . . بی پرواترین . .تنهاترینآفتابگردان مزرعه ی عشق بودمکه یک نگاهت رابه عالمی نفروختم...
بانو..بانو..هزار مرتبه گفتمبانو..بانو...بانوبانو..هزار مرتبه گفتمدریا ظهور می کند از چشم روبه روبانو...هزار مرتبه گفتماز اولین ترانه باراناز اولین شکوفه لبخندچشمی طلوع می کند از سمت ارزوبانو..هزار مرتبه گفتمگفتم تمام می شود این ابرهای سردگفتم تمام می شود این روز های تلخگفتم بهار فرصت سرشار چشم توستبانو بخند..تا که بخندد گل وگیاهبانو قبول کن...این تیرهاین شب..این سنگین..شکستنی استبانو بخند تا که بتابد نگاه ماهگفتم...
در خانه من روزهاست برف میباردزمستان به بندبند خانه نفوذ کردهدیوارها یخ بسته اندشومینه سرما میدهداصلا باور کردنی نیستاما فنجانها گریه میکنندوکتابخانه کوچکمان تمام روز رابغض می کندببین!آفتاب نگاهت که نباشدگرمای حضورت که کم باشدمیشود این…بیا و زندگی را به من بازگردانلطفا…....