سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در جستجوی قدم هایتتمام برگ های زرد را زیر و رو می کنمسراغ تو رااز برگ های سرخ نیمه جان می گیرمنشانی از تو نیست جز ابرهایی تیرهبا طعم تلخ نبودنتکه آسمان دلم را احاطه می کنندببا که در این خزان بی مهرچه بی رحمانهباران بر پنجره ی قلبم می کوبدو هر لحظه پاییزنداشتنت رابه من یادآور می شودمجید رفیع زاد...
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود...
هوا بد استتو با کدام باد می روی؟چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز هم؛دل تو وا نمی شود....
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمدو پشت بند دوتا ابر تیره برف امد...