سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرمزیر باران دل شد پریشانکرده پیرم غمها از هجرانمنم لیلا تر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خونمن آن موجم که ساحل را نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقکه بی تو روز و شب معنا ندارد...
روح آوازم کجاستدل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجامن کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجابا همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکنآتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجامن کشاورزم در زمینی که پر از اندیشه هاستدر دستان خرمن کشم آنچه مانده ماسه هاستدر غمت قلبم به پشت خنده پنهان می شودشعله هایی هست درونم بازتاب از غصه هاستروحم در دستان توست آن چشم براندارم کجاستمن در زمین تو در آسمان پس بال پروازم کجاستای که از حوای آدم زخم ...